در این چند وقتی که غیبت داشتیم اتفاقهای زیادی افتاد
.مثلا دندون در آوردم و شروع کردم به نون خوردن!!!!!!!!!!
برای اولین بارعروسی رفتم و کلی خوش گذشت.آخه مامان و بابام عادت دارن همیشه موقع عروسی رفتن منو بپیچونن.
رفتم لب دریا .البته قبلا هم رفته بودم ولی اونموقع ها خیلی کوچولو بودم و عقلم نمی رسید
.اینهم دوستم آواست
بعد یاد گرفتم چهار دست و پا برم .
بعد یاد گرفتم راه برم
فهمیدم علایق فرهنگی دارم .مثل کتاب خوندن
و پیانو زدن
ولی هیچ کدوم اینها با عث نشد که عشقم به کنترل رو فراموش کنم
و عشق به فارسی 1 از این مامان مبتذلم به منهم سرایت کرد.
و در آخر هم متولد شدم.