Lilypie Second Birthday tickers

Wednesday, November 10, 2010



این عکس رو خاله نازی در یکروزی که ماهمینجوری بی مناسبت چتر شده بودیم سر خاله نلیوفر تو رستوران ازم گرفته.خواستم بدونید که از روابط اجتماعی غافل نیستم.

Monday, August 16, 2010

انچه که گذشت

در این چند وقتی که غیبت داشتیم اتفاقهای زیادی افتاد
.مثلا دندون در آوردم و شروع کردم به نون خوردن!!!!!!!!!!





برای اولین بارعروسی رفتم و کلی خوش گذشت.آخه مامان و بابام عادت دارن همیشه موقع عروسی رفتن منو بپیچونن.





رفتم لب دریا .البته قبلا هم رفته بودم ولی اونموقع ها خیلی کوچولو بودم و عقلم نمی رسید






.اینهم دوستم آواست





بعد یاد گرفتم چهار دست و پا برم .





بعد یاد گرفتم راه برم






فهمیدم علایق فرهنگی دارم .مثل کتاب خوندن







و پیانو زدن







ولی هیچ کدوم اینها با عث نشد که عشقم به کنترل رو فراموش کنم





و عشق به فارسی 1 از این مامان مبتذلم به منهم سرایت کرد.





و در آخر هم متولد شدم.


به روز می شویم


این مامان منو که می شناسید تنبلی هست که دومی نداره .برای همین هم هزار ساله که هیچ عکسی از من نذاشته .اخیرا غیرتی شده و تصمیم داره یک کارهایی بکنه .



.کلا مامانم می گه من یک دسته مو هستم که بهش یک بچه چسبیده گمونم حق داره.

Monday, July 26, 2010

تولدت مبارک

فردا یکساله می شوی.


فردا یکسال از روز که نا غافل پرده آب من پاره شد و من به پدرت زنگ زدم و تا آمدن پدر بزرگ و مادربزرگت ظرف قند وشکر ها را پر کردم و رومیزی ها را عوض کردم و ملافه ها را, می گذرد.


فردا یکسال از روزی که زندگی من تغییر کرد می گذرد.
باران من می ترسم از مادر بودن .


من مادر خوبی نیستم .بعضی وقتها از ترس و تنهایی بارسنگین مادر بودن آرزو می کنم کاش هرگز تن به این تصمیم نداده بودم .آخر میدانی....


مادر بودن سخت ترین تصمیم زندگیست .سنگین ترین بار تقسیم ناپذير زندگیست.


مادر بودن تنها چیزی است که در آن نمی توانی با کسی شریک باشی و هرگز تمام نمی شود هرگز نمی ایستد هرگز صبر نمی کند و زمان و مکان نمی شناسد .


مادر بودن دلهره نا تمام امروز و فرداست و خستگی ناتمام مادری که از سر کار می رسدو باید شاد وصبور و پر انرژی باشد ولی نیست و فرسودگی مکرر مادری است که نیمه شب وقت گریه کودکش باید بردبار و مهربان بر روی او خم شده و تکانش بدهد ولی خستگی رمق از او برده و بار سنگین همه این نبودنها او را از درون می خورد.


نه دخترم نمیدانی .از کجا باید این همه را بدانی.تو دخترک کوچک 11 ماهه و 29 روزه منی که فردا یکساله می شود.


ولی خوبیش این است که تو هم زنی و روزی احتمالا مادر خواهی شد شاید آن روز مرا برای اینکه مادر خوبی نیستم ببخشی.


اما چه ببخشی چه نبخشی من به رغم ناتوانیم در مادر خوبی بودن دوستت دارم .همیشه.

Thursday, April 15, 2010

...

این لباس روهم خاله ندا برام آورده.

کلا به نظر میرسه همه لباسهای من رو این و اون آوردن . معلوم هست مامان و بابام چکار می کنن این وسط؟

صورتی

این لباس رو خاله نازنین بهم داده که از این تریبون ازش تشکر میکنیم.

عشق کنترل

کنترلهاتون رو دو دستی بچسبید!!!

...

این بابامه که معرف حضور هست هر دو تامون لباسهای عیدمون رو پوشیدیم . که مال منو عمو آرش برام سوغاتی آورده.



پ.ن.مرسی عمو آرش بابت لباسها .هر وقت تو هم دختر دار شدی من براش از این لباسهای خوشگل میارم.

اولین عید

Monday, January 4, 2010

من روی لبه روشویی

بقیه عکس به دلیل رعایت موازین شرعی سانسور شده است!خیال کردید ما آبرو نداریم؟

نمای نیمه کاره

من و بابام در اولین شب یلدا