Lilypie Second Birthday tickers

Friday, July 8, 2011

عاشق

داری بزرگ میشی .به همین سرعت .به همین سرعت عزیزم.

دیشب ترسیدم یک دفعه .دیشب وقتی پتوی محبوبت رو برداشتی و درحالیکه با پدرت می رفتی بخوابی بای بای کردی برای من و گفتی "شبشب" منظورت شب به خیر بود .ومن فکر کردم کی یاد گرفتی بگی شب به خیر دخترکم؟ترسیدم از اینکه فهمیدم همه چیزهایی که فکر میکنم نمی بینی و نمی شنوی رو می بینی و می شنوی و فهمیدم زیر نقاب سر بهوایی و گوش نکردن های دخترکم چه نگاه تیزبینی قایم شده و چه بد مادریم من و چه کم صبورم و چه بی توجهم من .چه چیزهایی از من نقش بسته توی ذهن و خاطره کوچیک 23 ماهه ات عزیزم.

ترسیدم چون دیدم بزرگ می شی و دیدم در همون لحظه روزی رو که کوله پشتی روی پشتت بر می گردی به من وپدرت دست تکون میدی و بعدش میپری میری یه جای دور دنبال رویاهای خودت .

دخترکم خواستم بگم عاشقتم .عاشق شب به خیر گفتنت. عاشق وقتی می شینی جلوی آینه و سعی می کنی رژ گونه بمالی .وقتی می خوای ناخوناتو سوهان بکشی.وقتی عصبانی می شی وسرتو میکوبی به سر من .وقتی پی پی می کنی رو زمین و بدو بدو میای با قیافه حق به جانب منو صدا میکنی "مامان مامان
خواستم بگم عاشقتم .قبل از اینکه دیر بشه .قد بکشی وبدویی بری دنبال عشقهای دیگه بگردی. خواستم بدونی من و پدرت اولین عاشق های زندگیت بودیم.